یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۰

دستمال

بعضی از رابطه ها یا دوستی ها مثل دستمال کاغذی می مونن .فرقی نمی کنه مرغوب باشه یا که نه وقتی  کثیف شد وقتی دل چرکین شدی .مجبوری مچالش کنی و با آخرین قدرت بندازیش تو زباله دونی تاریخ .اینو تازگیا خیلی تجربه کردم

جمعه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۰

خاک

تمام حرف من این بود

خاک را به من بسپار. باد، همیشه می وزد!
اما تو خاک را به ضمانت باد رها کردی .
از آن روز ، آسمان همیشه خاکستری است
نه از وزش باد بر گیسوان شقایق خبری هست
و نه از بوی خاک وقت غروب.
پ.ن: بعد از مدت ها می نویسم .دوستان اگر می خواهتد بدون فیلتر شکن اینجا را بخوانند آدرس وبلاگ رو در ریدر بزنن و ریدر رو از طریق جی میل باز کنن تا بتونن به راحتی بخونن .شاید باز مجبور شم به خاطر فیلتر جایی رو هم به این وبلاگ اضافه کنم .تا اون روز از ریدر دنبالم کنید .ممنونم

یکشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۹

بهاریه


آفتاب آمد و بر پنجره ابر نشست


پر و بالش همه خیس

غنچه بیدار شد از خواب و دهن دره ی شیرینی کرد

و دم پنجره آمد ، گل شد

گل ، دم پنجره ، عطش را

پایین

آویخت

یک نفر پایین بود

            عمران صلاحی