یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۰
جمعه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۰
خاک
تمام حرف من این بود
خاک را به من بسپار. باد، همیشه می وزد!
اما تو خاک را به ضمانت باد رها کردی .
از آن روز ، آسمان همیشه خاکستری است
نه از وزش باد بر گیسوان شقایق خبری هست
و نه از بوی خاک وقت غروب.
پ.ن: بعد از مدت ها می نویسم .دوستان اگر می خواهتد بدون فیلتر شکن اینجا را بخوانند آدرس وبلاگ رو در ریدر بزنن و ریدر رو از طریق جی میل باز کنن تا بتونن به راحتی بخونن .شاید باز مجبور شم به خاطر فیلتر جایی رو هم به این وبلاگ اضافه کنم .تا اون روز از ریدر دنبالم کنید .ممنونم
خاک را به من بسپار. باد، همیشه می وزد!
اما تو خاک را به ضمانت باد رها کردی .
از آن روز ، آسمان همیشه خاکستری است
نه از وزش باد بر گیسوان شقایق خبری هست
و نه از بوی خاک وقت غروب.
پ.ن: بعد از مدت ها می نویسم .دوستان اگر می خواهتد بدون فیلتر شکن اینجا را بخوانند آدرس وبلاگ رو در ریدر بزنن و ریدر رو از طریق جی میل باز کنن تا بتونن به راحتی بخونن .شاید باز مجبور شم به خاطر فیلتر جایی رو هم به این وبلاگ اضافه کنم .تا اون روز از ریدر دنبالم کنید .ممنونم
یکشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۹
سهشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۹
یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۹
«برای رسم پرنده»
ابتدا قفسی بکش با دریچهای باز
آنگاه طرح ساده و آراستهای از آنچه برای او مناسب است
بوم را به درختی تکیه بده در باغ، بیشه یا جنگلی انبوه
و در ورای درختی بمان در سکون محض و سکوت
گاه زود میآید پرنده و گاه
به سالهای مدید میانجامد اینکه تصمیم بگیرد
بمان!
بمان و مایوس مشو، حتی اگر در انتظارت سالها سپری شوند
که دیر و زود آمدن او
به طرح تو بر بوم ارتباطی ندارد
آن زمان اما . . . اگر پرنده رسید
به عمیقترین سکوتها پناه ببر
بمان تا به قفس بیاید
آنگاه
دریچه را با آرامش قلممویت ببند
میلهها را یک به یک محو کن
در آن حال که مراقبی تا حتی پری از او را لمس نکنی
آنگاه
درخت را رسم کن
با آراستهترین شاخهاش برای پرنده
با سبزینهی برگ و طراوت باد
با غبار خورشید
و آوای حیوانات علفزار
در حرارت تابستان
تا آواز پرنده صبر کن
نخواندن او نشانهایست از بدی آنچه که بر بوم کشیدهای
و خواندن او نشانهای خوب
که میتوانی امضائی به اثر بنهی
حالا پری از پرهای او جدا کن
و نامات را در گوشهی بوم
بنویس
دوشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۹
سهشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۹
رنگ
بی رنگ شده ام .
گمشده هایی دارم هوارتا .
یکی از آن ها رنگم است .
قبل ترها رنگی داشتم!
روزمرگی فراموشی می آورد .یادم نیست مداد رنگی هایم را لای کدام ورق خاطراتم جا گذاشتم .
بی رنگ شده ام .بی رنگی یعنی هیچ .یعنی پوچ .یعنی ... نه خاکستری است که به خاکسترش دل خوش کنی، نه سفید است که به پاکیش بنازی .
از مثل ها سر در نمی آورم .این که می گویند "من رو رنگ نکن " حالیم نمی شود.
به کمک تان نیازمندم .رنگم کنید . کدام رنگ را به من هدیه می دهی ؟
اشتراک در:
پستها (Atom)