یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۰

دستمال

بعضی از رابطه ها یا دوستی ها مثل دستمال کاغذی می مونن .فرقی نمی کنه مرغوب باشه یا که نه وقتی  کثیف شد وقتی دل چرکین شدی .مجبوری مچالش کنی و با آخرین قدرت بندازیش تو زباله دونی تاریخ .اینو تازگیا خیلی تجربه کردم

جمعه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۰

خاک

تمام حرف من این بود

خاک را به من بسپار. باد، همیشه می وزد!
اما تو خاک را به ضمانت باد رها کردی .
از آن روز ، آسمان همیشه خاکستری است
نه از وزش باد بر گیسوان شقایق خبری هست
و نه از بوی خاک وقت غروب.
پ.ن: بعد از مدت ها می نویسم .دوستان اگر می خواهتد بدون فیلتر شکن اینجا را بخوانند آدرس وبلاگ رو در ریدر بزنن و ریدر رو از طریق جی میل باز کنن تا بتونن به راحتی بخونن .شاید باز مجبور شم به خاطر فیلتر جایی رو هم به این وبلاگ اضافه کنم .تا اون روز از ریدر دنبالم کنید .ممنونم

یکشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۹

بهاریه


آفتاب آمد و بر پنجره ابر نشست


پر و بالش همه خیس

غنچه بیدار شد از خواب و دهن دره ی شیرینی کرد

و دم پنجره آمد ، گل شد

گل ، دم پنجره ، عطش را

پایین

آویخت

یک نفر پایین بود

            عمران صلاحی

سه‌شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۹

جشنواره زمستانی کتاب کریم خان

همون طور که می دونید ناشر ها یکی یکی دارن ورشکسته می شن و مراکز فروششونو هم به کبابی ها و پیتزایی ها و ... می دن  .نمونه اش نشر نی .حالا چند نشر بزرگ یک نمایشگاه زمستانی گذاشتن برای  دیرتر ورشکسته شدن .گفتم بهتون خبر بدم شاید شمام بخوایین شرکت کنین و..

یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۹

«برای رسم پرنده»


ابتدا قفسی بکش با دریچه‌ای باز
آن‌گاه طرح ساده و آراسته‌ای از آن‌چه برای او مناسب است
بوم را به درختی تکیه بده در باغ، بیشه یا جنگلی انبوه
و در ورای درختی بمان در سکون محض و سکوت
گاه زود می‌آید پرنده و گاه
به سال‌های مدید می‌انجامد این‌که تصمیم بگیرد
بمان!
بمان و مایوس مشو، حتی اگر در انتظارت سال‌ها سپری شوند
که دیر و زود آمدن او
به طرح تو بر بوم ارتباطی ندارد

آن زمان اما . . . اگر پرنده رسید
به عمیق‌ترین سکوت‌ها پناه ببر
بمان تا به قفس بیاید
آن‌گاه
دریچه را با آرامش قلم‌مویت ببند
میله‌ها را یک به یک محو کن
در آن حال که مراقبی تا حتی پری از او را لمس نکنی
آن‌گاه
درخت را رسم کن
                             با آراسته‌ترین شاخه‌اش برای پرنده
                             با سبزینه‌ی برگ و طراوت باد
                            با غبار خورشید
                            و آوای حیوانات علفزار
                                                   در حرارت تابستان
تا آواز پرنده صبر کن
نخواندن او نشانه‌ای‌ست از بدی آن‌چه که بر بوم کشیده‌ای
و خواندن او نشانه‌ای خوب
که می‌توانی امضائی به اثر بنهی

حالا پری از پرهای او جدا کن
 و نام‌ات را در گوشه‌ی بوم
                                         بنویس

ژاک پره ور (۱۹۷۷ – ۱۹۰۰)

دوشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۹

زاد روز


روز تولد  
بهانه ایست برای آنکه
فراموش نکنم
آمدنم را 
پس تولدم مبارک

سه‌شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۹

رنگ


بی رنگ شده ام .
گمشده هایی دارم هوارتا .
یکی از آن ها رنگم است .
قبل ترها رنگی داشتم!
روزمرگی فراموشی می آورد .یادم نیست مداد رنگی هایم را لای کدام ورق خاطراتم جا گذاشتم .
بی رنگ شده ام .بی رنگی یعنی هیچ .یعنی پوچ .یعنی ... نه خاکستری است که به خاکسترش دل خوش کنی، نه سفید است که به پاکیش بنازی .
از مثل ها سر در نمی آورم .این که می گویند "من رو رنگ نکن " حالیم نمی شود.
به کمک تان نیازمندم .رنگم کنید . کدام رنگ را به من هدیه می دهی ؟