دوشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۹

هیی


هر چه قدربخواهی لبخند را بر روی لبانت همیشگی کنی آنهم  به زور سنجاق .
هر چه قدر فکر های مثبت تمام افلاک را فراخوانی.
تا او نخواهد نمی شود، که
 شادی در خانه ات تار بتند
.
نمی دانم شاید مارا نمی بینی هی هستیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

شنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۹

نگاه های انسانی


نگاه ها .پیش تر ها وقتی به چشمان کسی خیره می شدم می توانستم براحتی محبت هاشان را دشت کنم .حتی اگر بداخلاق ترین آدم های دنیا بودند .این روزها نگاه ها را با ذره بین خوش بینیم دید می زنم .اما محبتی یافت می نشود.
اگر همدردی و همیاری اندک شمار مهربانانی نبود.تا ابد فکر می کردم این دقل(دغل) بازان از غم ما چه بسیار شادند .که آیا آنقدر انسانیت دارند؟،وقتی از باز ماندن ها ودردهایمان برایشان می گوییم دور از جان "بز" فقط مثل چشمان بی گناهش، نگاه  نکنند . یا وقتی به دیدنشان می رویم اکثر خود را گرفتار نپندارند .من این همه عجله و تلخی را نمی فهمیدم .این همه گرفتاری ،که اگر بهر آسایش باشد همگی در راحتی اند .ولی بی گمان  می گویند ما گرفتاریم .اما حال می دانم این گرفتاری ها فقط برای تیشه زدن به محبت و دوستی های دیرین است .آنها دیگر نمی خواهند انسان باشند . چون انسان بودن سخت است و دردناک .بسیار زحمت دارد.
من از دیرباز نگاه حاسدان را خوب تشخیص می دادم.اغلب برایم بی اهمیت بودند .گاهی بعد از شکستی در بازی های کودکانه برق لذت حسود را خوب می دیدم .ولی به من یاد داده بودند که اگر دماغت را کسی سوزاند، آن هم از روی حسد، بزرگ شو و دنیا را بهتر ببین ولی تلافی نکن .این روزها اغلب آن برق نگاه ها را از نزدیک و دور حس می کنم .
به من یاد داده بودند وقتی در اوج شادی هستی به یاد دل غمگین کسی زیاد شعف تراوش نکن .نکند ترک بردارد شیشه نازک اندیشه او. حال که دل و اندیشه ام تکه تکه شده .حال که کسی مارا درک نکرد.به این فکر می کنم دنیا همیشه به یک پاشنه نمی چرخد .چه دلت بخواهد چه نخواهد روزی گرفتار می شوی .روزی انسانیت را به یاد می آوری و آرزویش میکنی . روزی دیگر گرفتار نیستی
روزی از اینکه به این بهانه دل هایی را شاد نکردی غمگینی .روزی نیازمند محبت و همدردی می شوی.می فهمی که چه قدر بد است در یک شهر باشی میان این همه آشنا به همشان سلام کنی منتظر نگاه محبت آمیزی باشی و چیزی نبینی  .آنروز اگراشاره ای کنی من به دیدارت می آیم.دستت را می فشارم .چون می دانم آنزمان مثل من دیدار انسانت آرزوست.چون شاید در گذشته من هم فراموش کرده بودم که انسان باشم.می آیم تا انسان بودن را با هم تمرین کنیم .تا انسان باشیم.

دوشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۹

ستاره می کشم


می گویند هر کس ستاره ای دارد که تنها به او چشمک می زند وآرام نجوا می کند آرزویت را بر آوردم.
ستاره هارو می شمارم 1.2.3.4.5.آه یکی کم شد 1.2.3.4 امم 1.2.3ودوباره ..... 0.!!!!؟ هیچ ستاره ای چشمک نزد.
عیبی ندارد مساله نیست!!!!!
ستاره ام را خود می کشم.1