در این اولین ساعت های زایش تابستان
در این هایوهوی های داغ و گرم
در این منجلاب مذاب شهر
دلم برف می خواهد .
نمی دانم چرا فکر میکنم وقتی بوی باران پاییزی را باد برایم هدیه آورد
آنگاه که صورتم از تماسش لطیف شود، آرام می شوم.
سبکبال
وقتی سوز دی، که سال هاست در آرزویش، هر سوزی را از درز پنجره به مهمانی دعوت می کنم، بوزد، این هیاهوی گرم تابستانی را یاد می کنم شاید .
اما می دانم
وقتی برف ببارد آرام میگیرم
زنده می شوم
می روییم
مگر نمی دانی
من زاده زمستانم و از این گرما منزجر
در این هایوهوی های داغ و گرم
در این منجلاب مذاب شهر
دلم برف می خواهد .
نمی دانم چرا فکر میکنم وقتی بوی باران پاییزی را باد برایم هدیه آورد
آنگاه که صورتم از تماسش لطیف شود، آرام می شوم.
سبکبال
وقتی سوز دی، که سال هاست در آرزویش، هر سوزی را از درز پنجره به مهمانی دعوت می کنم، بوزد، این هیاهوی گرم تابستانی را یاد می کنم شاید .
اما می دانم
وقتی برف ببارد آرام میگیرم
زنده می شوم
می روییم
مگر نمی دانی
من زاده زمستانم و از این گرما منزجر