شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۹

به یادش


وهمچنین ای ایران

جمعه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۹

برای سحر .ا


انگار همین چند لحظه پیش بود
یادت هست ؟
شیطنت هامان را می گویم .
نمی دانم هنوز مرا به خاطر داری یا مثل هزاران یادگاری خاک گرفته  به زباله دان تاریخت ریختی ام .
نمی دانم.
اما من تو را نیز هر روز به خاطر می آورم . یاد خنده ها و گریه هامان . یاد دعوا ها و آشتی هایمان .
به یاد
تهران -11
566ع49
نمی دانم چرا دیگر دوست داشتی مثل قبل نباشیم .
به تو حق می دهم .دوستان جدید دنیای جدید .این شده است قانون زندگی من وقتی که دوستان فراموشم می کنند .
شاید هم چون مثل قبل نمی خواستم 100 % در اختیار دوستی باشم این سر انجاممان شد .
به هر حال
من هرگزتو را از یاد نمی برم .
هر روز صبح آیین یاد آوری گذشته ها رو خوب به جا می آورم . هر روز ظهر برایت دعا می کنم تا به آرزو های ناگفته ات برسی .وهر شب به یادت خواب می بینم .
 یادم تو را فراموش دوست قدیمی "سحری "

پنجشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۹

یاوه گویان


یاوه گویان دهانشان بزرگ
وقلبشان کوچک است.
عقلی ندارند .
آن ها فقط حرف می زنند.
فقط حرف .
بدون این که بدانند حرف های سیاه شان چه بر روح دیگران می گذارد
یاوه گویان را به یاوه شنیدن محکوم می کنم
تا ابد
تا آنجا که روحشان دستخوش تلنگری شود.
شاید.

دوشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۹


من اورا  در میان حس هایم یافتم
من او را لابه لای افکارم مخفی کردم
او برای من است
او سرشار است
او میان  خنده هایم می خندد
و هنگامی که اشک می ریزم
می داند که دوستش دارم
او خدای من است

سه‌شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۹

Sous Le Vent - Celine Dion

یکشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۹

کمی گذشته

بیا بی خبر به خواب هفت سالگی بر گردیم


غصه هامان گوشه گنجه بی کلید

مشقهامان نوشته

تقویم تمام مدارس در باد

و عید یعنی همیشه همین فردا

نه دوش و نه امروز
علی صالحی
پ.ن : به همه نظرات پست های قبل جواب داده شد .لطفا سری بهشون بزنید

چهارشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۹

آرام آرام در حال مردنیم-مارتا مدیروس


کسی که بردهء عادات و رسوم خود شده است

کسی که هر روز ، زندگی دیروزش را تکرار می کند

کسی که گامهایش را همواره آرام و یکسان بر می دارد

کسی که در زندگی اش خطر نمی کند

کسی که سکوت می کند

کسی که حتی از رنگ تکراری پیرهنش هم دل نمی کند

آرام آرام در حال مردن است



کسی که هیچ راه جدیدی را تجربه نمی کند

کسی که از دل سپردن و مشتاق شدن گریزان است

کسی که رنگ سیاه را بر سپید ترجیح می دهد

کسی که در سرش خیال و رویایی ندارد

کسی که کتابی نمی خواند

کسی که به آهنگ و ترانه ای گوش نمی سپارد

آرام آرام در حال مردن است



کسی که به سرزمنیهای دور سفر نمی کند

کسی که از وجود خویش لذتی نمی برد

کسی که قدر خود را نمی داند

کسی که یاری دیگران را نمی خواهد

کسی که همواره از بخت بد خویش می نالد

کسی که در انتظار بند آمدن باران نشسته است

آرام آرام در حال مردن است



زنده بودن فقط نفس کشیدن نیست

بیا همتی کنیم

بیا اندکی از مرگ بگریزیم

بیا کاری کنیم تا هر روز

احساس کنیم که هنوز هم زنده ایم

بیا از طاقت خود مشعلی برافروزیم

و قدم در راه خوشبختی گذاریم

سه‌شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۹

دست سرنوشت


روزی سرنوشت دستم را گرفت و مرا کشاند به سوی کوچه پس کوچه های عمر.
خواستم دستم را از دستش آزاد کنم .
فرار کردم .
رها ، سبک .مانند پروانه ها پریدم . بدون حضورش کیف می کردم .از اینکه خودم بودم و خود ، پوستم تنگ شده بود.
اما عاقبت دست سرنوشت  در کوچه بن بست عمر دوباره دستم را گرفت.
این بار محکم تر
هی هولش دادم به راهی که دلم می خواست ، هی هولم داد به راهی که نمی دانستم ....
گریه کردم گاهی ، میان بازوانش وقتی که باران غم آمد .
خندیدم در کنار سیل مهربانی اش .
از دست سرنوشت گریزم نبود.توان زور و بازویش از انگیزه و همتم افزون تر بود .
هی هی هی .چه می شود کرد.
دست سرنوشت همیشه همراهم است .

شنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۹

زندگی

زندگی پوچی یک هرزه گری است
که از لمس تن بیگانه
سیراب نشد.
و به اندوه گناهش بگریست
کمترین تحریری از یک آرزو این است...آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی...در قناریها نگه کن در قفس تا نیک دریابی...کز چه در آن تنگناشان، باز شادیهای شیرین است...کمترین تصویری از یک زندگی...آب... نان... آواز............... وقتی آوازی نباشد... شوق پروازی نخواهد بود