سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۹

تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز هزار بازی از این طرفه‌تر برانگیزد


هورا رفع فیلتر شد این بلاگر ما .ولی باعث شد نظر سحر پاک شه . حالا خوب شد اول چکش کردم .معذرت .
راستش منی که تا حالا دست به مداد رنگی و این چیزا نزدم پاشدم 3 نفر دیگرو هم بردم ثبت نام کردم کلاس نقاشی اونم چی  روی شیشه .خیلی خوشم میاد ازش . تجربه نویی هست برام .

شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۹

لطفا یک دقیقه فکر کنیم

  نمی دونم چه طوری میشه این همه شب تا صبح یه نفر قرآن بخونه .بگه معنیش رو که می خونم همین طوری اشک می ریزم  چون  درک می کنم که توش چی میگه.بعدیه چیزی در مورد کسی بشنوه حالا ندیده هم باشه اون طرفو ها،  ندیده و نشناخته یه هو آبروطرفو ببره شروع کنه ترور شخصیت اونم برای خودشیرینی  .  .می خوام بدونم شما که معنیش رو درک کردی از اون کتاب چندین صفحه ای  هنوز نفهمیدی آبرو بری یه نفر چه معنی میده .
 وای که حالم از این همه عالم بی عمل که فقط ادعا می کنن بدم میاد .احساس میکنم پیر هامونم دیگه درایتشون رو یه جاهایی تو همون قدیم ندیما جا گذاشتن .فکر میکنم آدم های این دوره زمونه هرچی هم کتاب بخونن هرچی هم سطح زندگیشون چه از لحاظ علمی چه مالی بالا بره  اون فرهنگشون عوض نمیشه .هر چی جلوتر میرم بیشتر می ترسم از این همه ریا که تو همه ادما هست از این همه تند روی که تو همه قشر ها یه شکله .

نفر این وری  :می دونی .. جون من میرم کلاس مدیتیشن که حالم بهتر شه این همه استرس نداشته باشم .وای تو این مملکت مخصوصا این مومنا همش دارن پشت سر هم غیبت میکنن .الکی سر به مهر می زنن.کاش می شد زودتر از این خرابشده بریم بیرون. همین ... رو میگما . تازگی یه عالمه فرش خریده نمی دونم از کجا میارن این پولا رو .نگاش کن چه طوری نگاه میکنه عین هو .... .
نفر اونوری :وای خدا مرگم بده ... جون این بی دینادو رکعت نماز نمی خونن نمی دونن خدا چیه  همینه زندیگشون برکت نداره .من 20 ساله می رم کلاس قرآن توش نوشته از همون تار موهاشون آویزونشون می کنن .حالا یادم نیست کدوم آیه بود .وووای نگاش کن عین این ... هاست .خدا روشکر که ما این طوری نیستیم
 شما فرقی بین این 2 تا حرف می بینین .هر دوشون کله پاچه اون یکی رو بار می زارن .اگر آنالیز کنیم همشون دارن یه چیز میگن . پر حس منفی هستند ..
  این اواخر عادت کرده بودم به همه تذکر بدم که این کارتون درست نیست . قضاوت الکی نکنین .خودتون پشت سر همه حرف می زنین .یکی که میاد از روی غم دل یه چیزی بگه هی نگین باز داری غیبت می کنی .دیدم دارم خودمو داغون میکنم .اگه یه دقیقه به جای حساب کردن مال منال اینو اون گزارش به همه عالم . یا به جای اینکه نکیر منکر شیم یه دقیقه فقط فکر کنیم .که آیا این حرفمون درسته یا نه این همه انرژی منفی تومون به وجود نمیاد.گاهی چیزی هم نمی گن ولی اون نگاه خود تحویلگیریشون دیگه اخرشه .از حق نگذریم بعضی از آدم ها هنوز هستن که به عقیده های مختلف احترام می گذارن .کاش بتونم از اون دسته از آدم ها باشم که با فخر نگاه نکنم .به غیض حرف نزنم کمی عادل باشم .

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۹

شما که غریبه نیستید


دو،سه شبه این کتاب رو شروع کردم .نمی دونم خوندین یا نه .گفته میشه داستان زندگی خود نویسنده است .من از خیلی قسمت هاش خوشم اومد .خیلی ظریف فقر سادگی بچگی خوشی .... رو کنار هم نشونده .به نظرم جزو کتابای خوبه .اگر نخوندین توصیش می کنم .کمی از روزمرگی در میایم شما که غریبه نیستید .

پنجشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۹

کافه فرانسه

امروز تو شیرینی فروشی کافه فرانسه وقتی رو منوشون رو نگاه می کردم اون بالای بالا زده بود تاسیس 1344 هی حساب می کردم از اون سال 45 سال می گی گذره اگه هر روز 1000تا شیرینی پخته باشه تا حالا 365*1000*45 تا آدم شیرینی خوردن حدود 16 میلیون نفر .تازه من کمه کمه شو حساب کردما .بعد به شیرینی پزه فکر کردم که 16 میلیون شیرینی پخته .تو درست کردن هر کدومش یه عالمه خیال داشته .اون اولین نفری که پاشو گذاشته تو مغازه بعنوان مشتری همین دودو دما رو دیده ؟ رفتین که؟پنجره هاش رو به دانشگاهه .ااا اون دانشجو ها اون موقع ها چه کیفی می کردن خیابونا خلوت شیرینی فروشی خلوت .... خلاصه من شیرینی خوشکلمو با شیر کاکاِو خوردم(قهوه دوست ندارم زیاد) اما همچنان تا خونه به این فکر می کردم که 45 سال بعد هم یه نفر مثل من می ره تو مغازه هی میشنه(البته می ایسته چون صندلی نداره اونجا که ) حساب می کنه هی به آدم های 45 سال قبل وصد البته 90 سال قبل فکر میکنه .آخرشم مثل من به خودش میگه آدم باید به چیزهای مهم فکر کنه اینکه 45 سال پیش همین مدل شیرینی بوده یا نه جه تاثیری در تاریخ بشریت داره هان هان ؟