تصنیف بی همزبانی
هر دمی چون نی
ازدل نالان
شكوه ها دارم
روی دل هر شب
تا سحرگاهان
با خدا دارم
هر نفس آهيست
از دل خونين
لحظه های عمر بی پایان
ميرود سنگين
اشك خون آلود من دامان
می كند رنگين
به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسي
نه کسي را درد زمان
بهار مردمي ها دي شد
زمان مهرباني طي شد
آه از اين دم سرديها، خدايا
آه از اين دم سرديها، خدايا
نه اميدي در دل من
که گشايد مشکل من
نه فروغ روي مهي
که فروزد محفل من
نه همزبان دردآگاهي
که ناله اي خرد با آهي
داد از اين بي درديها، خدايا
داد از اين بي درديها، خدايا
نه صفايي ز دمسازي به جام مي
که گرد غم ز دل شويد
که بگويم راز پنهان
که چه دردي دارم بر جان
واي از اين بي همرازي خدايا
واي از اين بي همرازي خدايا
وه که به حسرت عمر گرامي سر شد
همچو شراره از دل آذر بر شد و خاکستر شد
يک نفس زد و هدر شد
يک نفس زد و هدر شد
روزگار من به سر شد
چنگي عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جامه به خون زد .یارا
دل نهم ز بی شکيبي
با فسون خود فريبي
چه فسون بی فرجامي
به اميد بي انجامي
واي از اين افسون سازي، خدايا
واي از اين افسون سازي، خدايا
۴ نظر:
چرا؟
من شرمندتم یه دنیااااااااا
ببخشید. پرشین بلاگ یه اشکال فنی تو تائید کامنت داره. مثلا من جواب کامنت رو میدم ...ذخیره و تائید میکنم بعد که اتفاقی کامنت رو میبینم میفهمم جوابم رو منتشر نکرده. خیییییییییلی تاحالا پیش اومده. حتی شده کامنت رو تائید کردم اما بعد اومدن گفتن چرا تائید نکردی. وقتی چک کردم دیدم حق داره طرف. بازم ببخشید . اتفاقا اون تیکه آخر کامنتت تو ذهنم موند. تلخی ها دورت زدن.
سلام عزيزم
خوبي؟
مامانت بهترند
کامنتم رو نخوندی یا تائید نکردی؟
خوبی؟ آشتی؟;)
ارسال یک نظر