دوشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۹

راضی


همین طوری فکر می کنم تو ذهنم جمع می بندم ببینم کی و کجا بوده که اون چه می خواستم رو بهش رسیدم .ببینم کی دنیا به پاشنه ی دل من چرخیده .هی فکر می کنم هی فکر می کنم به چیزه خاصی نمی رسم .اما زیاد به خدا غر نمی زنم که چرا مثل بقیه دستمو نمی گیره .مثل اونا که تا تقی به توقی می خوره با کله می خوان برن تو شیکم خدا و کلی ازش طلبکارن .اگرچه معتقدم به اونا که زیاده می خوان به اونا که جاه طلبن بیشتر می ده .اما من دوست ندارم جاه طلب باشم .دوست دارم جور دیگه باشم نه اینکه قانع بلکه راضی .شاید تو امتحان های زیاد زندگی غیر از یکی دستمو درست حسابی نگرفت.و تنهام گذاشت تا خودم بلند شم.شاید مثل بقیه اطرافیان برام معجزه نخواست اما من دوست دارم از خدا راضی باشم وسپاس گزار چون غیر از اون نمی تونم زنده باشم .
پ.ن:زین پس نوشتن نام خود هنگام کامنت گذاشتن الزامی است.کامنت افرادبا نام" ناشناس" بررسی نخواهد شد.متشکرم دینگ دینگ.

۵ نظر:

narges گفت...

اون عبارتی که روی عکس نوشته شده اونقدر زیبا و گویاست که نیازی به هیچ اظهار نظری نیست
...
و در مورد چیزی که نوشته ای، میشه جور دیگه ای هم فکر کرد ولی شاید تو نخوای جور دیگه ای باشی...
...
حیف...دوران تنبلی به سر آمد... دیگه باید اسم بنویسیم :)

. گفت...

به نرگس
آره منم از اون عبارت خیلی خوشم اومده.جور های دیگه رو هم بگو من بهشون فکر می کنم شاید معجزه ای شد.مرسی

لاله گفت...

Life never was/is/will be Easy, I guess. we live a life, not knowing what we are doing, really. Anyhow, I believe the very moment one accepts life,then that one can like it and be content

خودم گفت...

عااااااااااالی

بوووووووووووس

سحر (درنگ) گفت...

سلام
چطوري؟
اوضاع روبراهه؟