دوشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۹

و خداوند محنت را بر من تمام کرد


شاید غم های بزرگتری هم باشه . اما برای من تحمل این همه سختی با هم خیلی سخته. دیگه اونی نیستم که قبلا بودم .دیگه به فکر آینده هم نیستم . زندگی می گذره ولی خیلی تلخ .
می گن باید خدا رو شکر کرد که از این بدتر نشد. شکر.می گن هر که به درگاه مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند این حرفرو قبول ندارم .میگن مثبت باشین به مریض روحیه بدین .همه انرژیم رو صرف این کار میکنم .بعد میان 100 تا ایراد از نحوه پرستاری و عمل یه عالمه مورد دیگه می گیرن و می رن .بدون یه ذره کمک بعد من می مونم دل پر غصه ام ویه عالمه فکر و یه مریض تازه عمل شده   . دلم می خواست اونروز یکی محکم بغلم کنه تا اون همه استرس واسه عمل ترس از عمل مامان وترس از پزیرشش .ترس از بی مادری یه لحظه از فکرم بره .
خیلی سخت بود .اگر مامانی و فریبا نبودن چی می شد؟اگر حمایتمون نمی کردن چه جوری تحمل میکردم . وقتی مامانم رو می بینم دلم می خواد بترکم.
خدایا چرا ما رو این قدر سخت امتحان میکنی ؟
پ.ن: یکی از نکات مثبت این ماجرا این بود که نتایج بد کنکور همون لحظه پس از رویت کارنامه یادم رفت چون فرداش روز سختی بود.دیگه نه حوصله و دل درس خوندن دارم نه کار کردن نه ....
پ.ن 2: همین جا از مامانی فریبا نرگس عمه فرشته کلیه آدم های به ما کمک کردن تا این دوران رو پشت سر بزاریم تشکر میکنم  

۱۲ نظر:

شکلات تلخ گفت...

چی شده مریم جان؟؟؟؟
میخوای یکم در موردش حرف بزنی؟
الان حال مامانت خوبه؟

پاییــــزبان گفت...

ايشالا مامان زودتر خوب ميشن و ميان خونه..اين استرسا من تنهايي گذروندم مريم جان..خوبه كه تنها نبودي :)

سحر (درنگ) گفت...

سلام
چي شده عزيزم؟
اميدوارم بهبودي زود حاصل بشه.
و اينقدر نگران نباشي.
و تو و مامانت شاد و سرحال بريد پارك قدم بزنيد.
نگران نباش عزيزم

فریده گفت...

خدا رو شکر که تا اینجا به خیر گذشت. خدا رو شکر که اونقدر قوی بودی و با اینکه درون پرتب و تابی داشتی اما کنار مامانت محکم ایستادی. آفرین.
اینو از کسی بپذیر که موقعیت مشابهی رو چند سال پیش تجربه کرد.
این آفرین رو نمیگم که بیجهت بادت کرده باشم. واسه این میگم که بااینکه هیچکس نبود که بغلت کنه، اما لج نکردی، کنار نیومدی، ایستادی. به خودت مسلط بودی.
اما بدون، اینجا آغوشهای زیادی هست که از خدا میخواد که تو رو بغل کنه و کنارت باشه تا این جریان رو پشت سر بذاری.
غصه نخور عزیز دل عمه. همه اش میگذره. سعی کنیم به بهترین شکل ممکن بگذره.

ناشناس گفت...

hamideh
سلام مریم جون.
مامان بهتر شدن؟ البته من زیاد حرم برو نیستم ولی اون روز که چشمم به گنبد افتاد یادشون کردم.
ایشالله زودتر حالشون خوب بشه و مثل همیشه سایه ی پرمهرشون بالای سر خونواده ی محترم برقرار باشه.
کنکور امسال که خیلی جالب بود!! ما پارسال تو رشته ی خودمون رتبه های خوب مثل 100 و 200 زیاد داشتیم ولی امسال یکی که 400 یا 500 شده بهش تبریک می گن!
با حرف های دیگران در رابطه با ایرادهایی که می گیرن خودت رو ناراحت نکن. یه عده کارشون همینه.
هست اندر پرده بازی های پنهان غم مخور!

لاله گفت...

به نظر من همیشه بین اتفاقات دنیا روابط منطقی ای وجود نداره.
به هر حال جا داره بگم:
بابا پرستار! دختر بزرگ! خواهر بزرگتر...خسته نباشی.
نیرویت فزون؛ روزگارت خوش.

ناشناس گفت...

هیچ فکر کردی اگه اصلا خدایی نباشه، بعد چی باید می نوشتی؟
مریم عزیز تر از جان میام پیشت و باهم شاید بیشتر صحبت کردیم.
حرف و انتقادات دیگران فقط به خاطر اینه که می خوان یه جوری استرس های خودشون رو تخلیه کنن.
محکم باش.
اصل اول زندگی لذت بردن، شاد بودن و شاد کردنه.
باید بتونیم حتی در وحشتناک ترین شرایط یه راهی پیدا کنیم که خودمون و اطرافیانمون رو سر ذوق بیاریم.

نباید هیچ وقت انظار معجزه داشت.
با اینکه همیشه باید بر شواهد عینی متکی بود، ولی باید واقع بین باشیم و خودمون رو برای بدترین ها آماده کنیم. هر چند که بدترین ها، یک در میلیون اتفاق میفن...
بازم هزاران هزار بوس.
تو بیش از این دیگه می خواستی چکارکنی؟
خیلی دوستت دارم.
به امید روزهای شادتر

سحر (درنگ) گفت...

سلام عزيزم
خوبي؟

. گفت...

از همه تون ممنونم .مامانم حالش بهتره شکر خدا .ولی همچنان به دعاتون نیازمندم برای نتیجه نهایی.

سحر (درنگ) گفت...

خدا را شكر كه بهترند!
اميدوارم امروز هم بهتر از ديروز باشند

سحر (درنگ) گفت...

سلام
چطوري عزيزم؟

پاییــــزبان گفت...

خدا رو شكر كه بهترن مامانت...ايشالا از اين به بعد هم همه چي خوب پيش ميره :)