
سلام کپل جان .حالت چه طور است ؟ دلم برایت تنگ شده .می دانم بی وفا هستم .اعتراف می کنم از دوران کودکی (همان موقع که روی بخاری پختمت و نامت را روی عروسک دیگری گذاشتم )تا همین چند لحظه پیش دلم برایت تنگ نشده بود .می دانم
می دانم!همیشه همراهم بودی .و همیشه به یادم .از آن روز که سوختی و به آغوش زباله ها رفتی تا امروز همدمی به مهربانی تو نداشته ام .حالا فکر می کنم کاش بودی باز با هم حرف می زدیم. کپل جان! .یادت می آید چگونه از چنگال فریده که می خواست تو را در باغچه چال کند نجاتت دادم؟ نگران نباش خودم انتقامت را از فریده و عروسکش گرفتم و با اینکه زورم نمی رسید ولی آنچه در چنته داشتم رو کرده و عروسک فریده را به خاک سپردم .درست است که هر دوی شما رو بعد مجبور شدیم با ماشین لباس شویی بشوریم.من را کلی دعوا کردن ولی می ارزید. آخر تو به خاطر من که می خواستم عروسک فریده را خوشگل کنم و با ماژیک افتاده بودم به لپ و لبش ، تنبیه شده بودی .آن موقع فریده از نیت خیر من باخبر نبود .آن وقت ها دلم می خواست همه عروسک های زشت را زیبا کنم .چه سود کسی باورم نکرد .به هر حال خواستم بگویم مواظب خودت باش و من را ببخش که بعد از شستشو اول دل روده ات را در آوردم وبعد که برایم دوباره دوختنت روی بخاری گذاشتم تا ببینم اگر بپزی چه می شود.فردای آن روز تو دیگر نبودی به گمانم مامان تو را در جایی معدوم کرد چون از دل و روده ات همین جور پارچه می ریخت و زندگی اش را کثیف می کرد .هوووم بعد از تو کپل جان یک عروسک گنده با موهای زرد کاموایی درست قد خودم نصیبم شد .اما او تنهایی مرا پر نکرد .نمی دانم آن موقع که تنها روح بودی متوجه شدی که چه قدر تنهایی من بزرگ است ؟ می دانم که شدی .دلم برایت تنگ است بهترین کپل دنیا.
آرام بخواب کپل آبی من .
پ.ن:من در کودکی معتقد بودم همه چیز روح دارد حتی عروسک ها حتی تخته سنگ ها.وهنوز بر این باورم .
پ.ن2:همیشه دوست داشتم دل و روده هر چیزی را بیرون بریزم و ببینم درونش چه خبر است .حتی تلوزیون .خوب شد زورم به این چیز ها نمی رسید وگرنه چه خرابی هایی که به بار نمی آوردم!