شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۹

زندگی


کسی چه می داند .شاید در زندگی های قبلی من یک پروانه بودم .فکر کن پروانه ای با بال های خال خال مشکی ،زمینه زرد.همین جوری سرخوش بال بال می زدم دور گل های یک دشت. نور آفتاب ،بوی سبزه  سکوت بی کران با چاشنی گاه به گاه وزیدن باد . روی درخشانترین و بلندترین گل می نشستم .نفسی تازه می کردم .
شاخه بلندتری می درخشد .پرواز می کنممممممممممممم.هوپپپپپپپ آخ سرم .انگار تور پسر بچه ای کنجکاو مرا اسیر کرد.وقتی روح از کالبدم جدا شد که سوزنی سفت را درون بدنم فرو کردند .چه سرنوشت تلخی داشت پروانه.
شاید هم دور ور سال های 1800 دختر شیطان بلایی بودم که در سن 17 سالگی سل گرفت و در سرمای سوزناک لندن با یه لبخند گل بهی، دار فانی را بار دیگر وداع گفت .
احتمالا در سال های 1940 هم قورباغه ای بودم در انتظار باران .جایی که یک زمان پر از آب بود وبرکه .حال که 1 سال از زندگی من می گذرد همه جاخشک شده و بی علف .من نمی دانم یک قورباغه چه قدر زندگی می کند ولی می دانم اگر در زندگی های قبلی قورباغه ای هم بودم،  روی پوست کلفتانشان را هم سفید کردم بعد مردم .بهله!.
حال پالیزبانم .نه دشت دارم نه سرما، نه باران .ولی فرصت حیاتی دوباره، دلم را یاد زندگی های قبلی می اندازد .دشت وبرف و باران را نقاشی می کنم .من در دلم همه چیز دارم .سعی می کنم زندگی کنم  

۲ نظر:

ناشناس گفت...

تو كجاها بودي من نميدونستم ؛)
خوبي عزيزم؟ :*)

فاطمه پارساپور گفت...

این نوشته‌ات باصفا بود. از این دیدگاه خوشم اومد :).
بخصوص جمله آخرش:
من در دلم همه چیز دارم. سعی میکنم زندگی کنم.